سفارش تبلیغ
صبا ویژن


*+* شیرین بی فرهاد *+*

 

 

چرا رفتی نموندی ؟؟ من گلایه ای نکردم ..

سهم من نبود که بی تو توی تنهایی بمیرم ...

******************************************

نمیدونم از کجا و از چی و از کی شروع کنم ..

فقط می خواهم بنویسم تا تن کاغذ من جا دارد ..

می خوام بگم از سرنوشت یک سرنوشت تلخ ..

یک عشق ... یک عشق  گمشده ... یک عشق  تموم شده ...

اون می دونست که این دوست داشتن با شناخت کامل بود

نه از روی هوس .... ما همدیگرو می شناختیم از قدیما ..

می خوام امروز بهتون بگم عشق رو باور کنید ولی ....

ولی نه به اندازه ای که خودتون  و هستیتون رو پاش بگزارید ...

همه یک روزی عاشق میشن ..

ولی کی عاشق می مونه ؟؟  ..

عاشق کسیه که تا آخر خط و  تا مرز دلسپردگی پشتت بمونه ..

دلسپردگی چیه ؟؟ میدونی ؟؟ 

دلسپردگی یعنی  گذشت .. انتظار .. وقتی میدونی بهت نیاز داره کنارش باشی

نه اینکه توی اوج نیازت تنهات  بزاره ...

 

اما من چی ؟؟ من دوباره تنها شدم ..

گرما اشک رو روی گونه هام حس می کنم ...

واقعا عشق چیه ؟؟

توی این روزا فقط نابودی ... نابودی فکرت .. نابودی آزادیت ..

من خودم نابود شدم ... اما اون نفهمید .. اون به من گفت تو  منو  از خودم جدا کردی

گفت و گفت و گفت ... آخر جاده ی ما بود ... می خواست بره ..

وقت می خواست .. اون رفت و من موندم ...  

من موندم و تنهایی و سیاهی ...

تنها همدمم اشکام بودن .. چقدر مهربانانه گونه هامو نوازش کردن .

وقتی از لرزش  تنم  زمین به لرزه در اومد .. اون کجا بود ؟؟
اون رفت و من موندم .. یادمه می گفت یک روز بی تو بودن  رو نمیشه تصور کرد ..

اما حالا رفته و روزها رو بدون من می گزرونه ...

بهانه ها ... چهره های سرد ... لبخندهایی که از لبا محو شدن ...

ممن گلایه ای نکردم ..

ولب ای کاش ......

ای کاش نگاه هامون وسیع تر بود ..

 ای کاش فقط غم ها و غصه های خودمونو نمی دیدیم ..

ای کاش اون که رفت  میدید ..

 میدید که شبها به خاطرش  اشک می ریختم

ای کاش می فهمید ، می دید که من از خودم گذشتم ...

تمام لحظه هام مال اون بود ...

تمام ..... حالا غصه ی ما تموم شده ..

اون که رفته میگه تمومی نیست .. میگه بر میگرده ..

ولی کی ؟؟ ‌موقعی می یاد که ریشه ی   عشق و محبتم خشکیده ..

حتما فکر میکنه  این بار هم مثل دفعه ی پیش .. برمی گردم ..

اما نفسهام سرده .. بهم گفت پشتم شکسته ...

اما کاش  میدونست من تمام وجودم خرد شده ...

 نمیگم برگرده .. چون نمیخاد باشه  ...

می ترسیدم توی شب سیاه تنها بمونم ..

نمیگم تنهام نزار .. منو با خودت ببر ...

نمی گم ... برگرد که یخها آب شن ...

نمیگم سرده هوا .. بی من نرو ...

نمی گم برگرد که این چشم خیسم .. نمیزاره بنویسم ...

نمیگم برگرد .. من می گزرم از خودم و احساسم .. تا عذابش ندم ..

اگه اشکامو حس می کرد ..

 اگه میدونست توی دلم چی می گزره ..

من گلایه ای نکردم وقتی رفت ..  اما  مگه اشکامو ندیدی ؟؟
همیشه می گن  توی عشق وفا نیست .. اما  من ....

کاش صدای خستمو میشنیدی ..

بغض شکستمو میدیدی ...

دیگه  نمیشه بهت بگم ... بدون تو میمیرم .. برگرد پیشم عزیزم

زانو زده بودم پیشت .. التماسمو ندیدی ..

وقتی رسیدم به  آخر خط پلکای بستمو ندیدی ...

نشد دستاتو بگیرم ..  سهم من بود که بی تو توی تنهایی بمیرم ..

راست میگی .. تقصیر من بود ..

فقط منو ببخش .. اما نمیگم برگرد ...

برو تا آخر خط .. ولی بهار من خزان شد ..

من صبری ندارم تا برگردی ..

وقتی برگشتی به یادم شاخه گلی را پر پر کن ..

خدا حافظ

dostet daram
نوشته شده در سه شنبه 86/4/5ساعت 10:47 صبح توسط ..... alone night girl ..... نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ