سفارش تبلیغ
صبا ویژن


*+* شیرین بی فرهاد *+*

وداع

می روم خسته و افسرده و زار

به سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می روم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش

میبرم ، تا که در آن نقطه ی دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

زین همه خواهش بیجا و تباه

می روم تا ز تو دورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد ، می رقصد اشک

آه بگذار بگریزم من

از تو ، ای جشمه ی جوشان گناه

شاید آن که بپرهیزم من

به خدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله ی آه شدم ، صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم ، خنده به لب ، اما خونین دل

می روم ، از دل من دست بردار

ای امید عبث بی حاصل

                                          شاعر غریب ...فروغ فرخزاد

 

***************************************

ای شب از رویای تو رنگین شده ، سینه از عطر تو ام سنگین شده

ای به روی چشم  من گسترده خویش ، شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک ، هستیم ز آلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من ، آتشی در سایه ی مژگان من

ای ز گندم زارها سرشار تر ،ای ز زرین شاخه ها پر بار تر

ای در بگشوده بر خورشیده ها ، در هجوم ظلمت تردید ها

با تو ام دیگر زٍ  دردی بیم نیست ، هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور ؟       های و هوی زندگی در قعر گور

آه ای با جان من آمیخته ، ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره ، با دو بال زر نشان ، آمده از دور دست آسمان

جوی خشکم سینه ام را آب تو ، بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی چنین سرد و سیاه ، با قدم هایت ، قدم هایم به راه

ای به زیر پوستم پنهان شده ، همچو خون در پوستم جوشان شده

آشنای سبزه زاران تنم ، آه ای روشن طلوع بی غروب

آ ه ، ای از سحر شاداب تر ، از بهاران تازه تر ، سیراب تر

عشق چون در دلم بیدار شد ، از طلب پا تا سرم ایثار شد

                                                                            عاشقانه : ف.ف

***************************************

کسی به فکر گل ها نیست ، کسی به فکر ماهی ها نیست

کسی نمی خواهد ، که باور کند ، باغچه دارد می میرد

که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود

و حسنا خدمتگذار وثوقی باغچه انگار ، چیزی مجرد است

که در انزوای باغچه پوسیده است .

حیاط خانه ی ما تنهاست ، حیاط خانه ی ما در انتظار بارش یک ابر نا شناس

ستاره های کوچک بی تجربه ی دلم ، از ارتفاع آسمان ، به خاک می افتند

*********************************************

من خواب دیده ام که کسی می آید ، من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام

کور شوم ، اگر دروغ بگویم

من خواب آن ستاره ی قرمز را ،  وقتی که خواب نبودم دیده ام

کسی می آید

کسی دیگر

کسی بهتر

کسی که مثل هیچکس نیست ، مثل پدر نیست ، مثل مادر نیست

مثل آنکسی است که باید باشد

و قدش  از درخت های خانه ی معمار هم بلند تر است .

می تواند هزار را ، بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردار

آه......................................

چقدر روشنی خوب است ........ چرا او کاری نمی کند ؟؟؟

چرا کاری نمی کند  آن کسی که به خوابم آمده ، روز آمدنش را جلو بیندازد

**************************************

چرا توقف کنم ؟؟؟؟؟ چرا ؟؟؟؟؟؟؟

راه از میان مویرگهای حیات می گذرد ....................

تنها صدا است ....... صداست که جذب ذره های زمان می شود

چرا توقف کنم ؟؟؟؟؟

همکاری حروف سربی بیهوده است .......

نامرد ، در سیاهی مردیش را پنهان کرده است ..................

**************************************

تو از افق های دور و مبهم آمده ای ..............

برای من که نه می شناختمت ، و نه می دانستمت ، من برای تو بدست آوردن تو

فاصله ی میان هستی و نیستی را روزی هزار بار با عشق دویدم

اما تو نا مهربان من را تنها گذاشتی .........................

بیا تا برایت بگویم :

               بعد از آن صبح غم انگیز که تو رفتی ،  دیگر کسی را عاشقانه دوست نداشتم

 

 

 

 

 


نوشته شده در شنبه 85/7/22ساعت 3:8 عصر توسط ..... alone night girl ..... نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ